از اخـــلاق اســــلامی تــــا اخــلاق کارمنـــدی
اين داستان را حتما شنيده ايد كه:
«مردی به عیادت بیماری رفت که در بستر مرگ بود. بیمار به مرد مهمان گفت: دو کوه آتش در برابر من است که گذشتن و بالا رفتن از آن بسیار سخت است. مرد از بستگان او پرسید: آیا او گناه آشکاری داشته است؟ در پاسخ گفتند: دو پیمانه برای خرید و فروش داشت که اندازه آنها متفاوت بود. با پیمانه بزرگ از مردم جنس می خرید و با پیمانه کوچک به آنها جنس می فروخت».
ايا يك كارمند هم مي تواند كم فروش باشد؟
متاسفانه جواب + است.
داستان ها غیر واقعی :
۱) فرض کن عجله داری و می خواهی تا قبل از ساعت ۱۲ یک گواهی اشتغال به تحصیل از مسئول
مربوطه در ساختمان مرکزی بگیری و الان ساعت ۹ است. جلوی در پارتیشن کارشناس گروهتان در ساختمان قدرت می ایستی درب اتاق قفل است ولی صدای حرف زدن کارمندان با هم را می شنوی. چون عجله داری، حس عجيبي تو را به در زدن محكم تر ترغيب مي كند. در ميزني و از آنطرف ميگويند: جناب، الان وقت صبحانه است لطفا نيم ساعت ديگر. از اين طرف راهرو تا آنطرف را چند بار قدم ميزني. مطمئن مي شوي كه راهرو ۲۴۹ قدم است از اين طرف راهرو تا آنطرف راهرو. تصميم ميگيري درب را يك بار ديگر بزني تا در خوردن صبحانه عجله كنند. اينبار درب اتاق باز مي شود و با نگاهي غضب آلود از تو مي پرسد: با كي كار داري؟ با كارشناس فلان گروه ، گواهي اشتغال به تحصيل ميخواهم. نيست يعني امروز نيامده. اين را كه مي گويد درب را مي بنندد.
۲) كارم گير بود پيش يكي از كارمندان، بايد نامه اي برايم تنظيم ميكرد. آن زمان ها كه هنوز اتوماسيون اداري دانشگاه راه نيفتاده بود. خيلي خوش برخورد گفت: بفرماييد؟ كارم گير افتاده است و الخ. بله متوجه شدم بفرماييد بيرون منتظر بمانيد تا صدايتان كنم. آنجا نشسته ام و فقط به اين فكر مي كنم، راه برگشت تا دانشكده پزشكي را چگونه طي كنم تا به كلاس بعد از ظهر برسم، اگر كارم اينجا ساعت ۱۱ تمام شود، حتما مي رسم. ساعت موبايلم ۱۰:۴۵ دقيقه را نشان مي دهد. نگاهي به دور و بر مي اندازم از جلوي اتاق دور نشدم كه مبادا مرا صدا كند و نشنوم. ۱۰ دقيقه گذشت و صدايم نكرد. جلوي درب اتاق كه نيمه باز است مي روم تا مرا ببيند و يادش بيايد كسي ان طرف در منتظر است. اصلا سرش را بلند هم نمي كند. مجبور مي شوم درب را بكوبم. سرش را از داخل مانيتور بالا مي آورد. پيشاني ، ابرو ها و چشم هايش ديده ميشود، اخم مي كند و مي گويد مگر صدايتان كردم؟ بدون هيچ حرفي سر جايم مي نشينم. چند دقيق اي مي گذرد ، صدايم مي كند. چون كمي از دستش ناراحت شده ام ، مي گذارم يك بار ديگر صدايم كند. تا بلند شدم كه به سمت اتاق حركت كنم بار سوم بلند تر صدايم مي زند. با چهره اي در هم كشيده ميگويد: كجا رفتي؟ مگر عجله نداشتي؟ ...
بنشين. به صندلي كه جلوي ميز بود اشاره كرد. من هم نشستم. ساعتم را نگاه كردم ، ۱۱:۱۰ دقيقه شده است. اسم؟ من متوجه نمي شوم چه ميگويد. خيلي آرام صحبت كرد و من نشنيدم. كمي بلند تر پرسيد: اسم؟ جواب دادم. در حال تايپ اسمم بود. براي تايپ اسمم كه ۶ حرف دارد ۴۵ ثانيه زمان برد و باخودم فكر ميكردم فاميلي ام را كه بگويم مي توانم يك چرت ده دقيقه اي بزنم. فاميل؟ برق رفت....
۳) دوستم مي گفت: ساعت يازده نيم رفتيم پيش يكي از كارمندان تا كارم ار انج
ام دهد. گفت : الان كه داريم ميريم براي نماز بعد از نماز بيا. رفتم. كلاس بعد از ظهرم ۱۴:۲۰ تمام شد. به سرعت خودم را رساندم تا سريع كارم را انجام دهد و براي فردا نماند. مرا كه ديد گفت چرا نيامدي؟ و ادامه داد: الان كه سرويس ها آمده اند. ديدي شان كه جلوي ساختمان. ايشالا فردا. سرم را پايين انداختم. پياده تا جلوي درب دانشگاه آمدم . ساعتم را نگاه كردم: ۲:۴۰ . دوستم مي خنديد و اينها را مي گفت.
۴) از بد اخلاقي مسئولان آزمايشگاه يكي ديگر از دوستانم گله داشت كه : فكر مي كنند حاكم آزمايشگاه هستند. مي گفت: روي پايان نامه ام كار مي كردم كه در يك مورد به مشكلي برخوردم و سوالي برايم پيش آمد. از مسئول آزمايشگاه كه مهندس است براي خودش، سوالم را پرسيدم . گفت: به من ربطي ندارد از استاد راهنمايت كه به يك ميليون براي اين كار دارد پولي ميگيرد بپرس.
امـام صادق (ع ) فرمـود: كسب درآمـد حـلال واجـب است .
زهرا سجادي در گفتوگو با خبرنگار زنان باشگاه خبري فارس «توانا» اظهار داشت: كتاب "روانشناسي ازدواج و شكوه همسرداري " به چاپ رسيده و از ترم بهمن آماده تدريس در دانشگاهها به جاي كتاب "جمعيت و تنظيم خانواده " است؛ نامهنگاريهاي لازم را نيز در اين زمينه با وزارت علوم انجام دادهايم. 
نوجوانان ۱۵ ساله در کشورمان مبتلا به چاقى مزمن هستند که اثرات آنها در بزرگسالى بروز خواهد کرد.



به سوالات زير هم توجه كنيد:




















