جشن روز دانشجو امروز در کلاس۴ دانشکده برگزار شد.

سالن مملو از جمعیت مشتاق است و همه چیز برای برپایی یک جشن آبرومند مهیا شده.

تزیینات را نگاهی می اندازم : مترسک، اره، بيل ، كلنگ همه چيز را مي توان به هم ربط داد به جز بادكنك هاي قلبي شكل را كه نه به مراسم و نه به هر چيز ديگري هيچ ربطي نداشت.

مجري هاي جشن هشتاد و پنجي (زراعت) هستند :

" آقاي فرهاد موحدي" و "خانم فاطمه فراهاني(زوج هنري تقريبا برابري بودند!!!)

همه خوشحالند. سانديس ميخورند با كيك و شيريني.

يكي از آن وسط داد مي زند و به من مي گويد:"ميخوامت" . كساني كه مي شنوند نگاهم ميكنندمن هم شرمندگي ام را از داشتن چنين خاطرخواهي يك جوري بهشان اعلام مي كنم.

مجري برنامه دكتر ترابي را براي سخنراني دعوت مي كند. دوباره صحبت هاي هميشگي را براي دانشجويان شروع ميكند ولي اين بار با پايان هر جمله تشويق مي شود.

با ورود دكتر قنبري همه تشويقش مي كنند او محبوب تر از قبل شده ، با نگاه تعقيبش مي كنم رديف دوم يك صندلي خالي براي خودش دست و پا مي كند.

نگاهي به رديف اول مي اندازم مديران گروهها و بعضي از اساتيد هستند ولي جاي مهندس خانقلي خالي است با خودم مي گويم نكند افسرده شده باشد.

به شاگرد اول ها جايزه مي خواهند بدهند، اول از گروه زراعت شروع مي شود.

به ترين ها جايزه مي دهند، اگربچه هاي زراعت ۸۵ نبودند دانشكده هيچ "تريني" نداشت.

مسابقه " تشخيص هويت" برگزار مي شود و دوباره زراعت ۸۵ همه چيز را به نفع خود مي كند.


 يكي از بچه ها خبر از وقوع يك اشتباه در تبليغات جشن مي دهد، مي گفت بايد در تبليغات نوشته مي شد:

جشن زراعت ۸۵

از اين طرفه