شنبه مورخ  ۲ / ۹ /۸۷  غذای سلف قیمه بود ولی نه مثل قبل این بار قیمه ی مخصوص سر آشپز ...

همه ی بچه ها از این وضع ناراحت بودند تا این که آقای خدابنده لو (مهندس) به همراه دو تا همراه که اتفاقا هر دو زن بودند وارد سلف شدند تا به موضوع رسیدگی کنند .

 

همه ی بچه ها (حدود ۲۰۰ نفر)  به اتفاق با هم می گفتند که این غذا بو میدهد ولی مهندس و همراهانش می گفتند: " نه خیلی هم عادی و خوب است . و هر کدامشان یک قاشق از غذا را می خوردند."

 

آنجا بود که یاد این داستانک افتادم :

روزی مرد دیوانه ای اتوبانی را خلاف جهت ماشین های دیگر طی می کرد از رادیو می شنود: « که یک دیوانه اتوبان را بر خلاف دیگران حرکت می کند و...»

مرد دیوانه که خود را عاقل تر از همه می پنداشت با خودش می گوید :« این جا که یک دیوانه نیست این همه دیوانه اتوبان را دارد خلاف می آید »

این را هم بگویم که آخرش آن مرد ( مهندس ) تصمیم گرفت که از حلال مشکلات سلف استفاده کند :

 تن ماهی